سلام دایی عزیزم سالهاست که از پیش ما رفته ای .امروز که این نامه را می نویسم برایت پر از حرفهایی هستم که چون استخوانی در گلویم خانه کرده وکلامی جز اه نمی توانم بگویم بارها قلم زدست شکاندم تا ننویسم وسرزنش نشوم وصورت سرخ نکنم واز درد نپیچم ولی نشد که نشد تا که گفتم برای تو بنویسم وحرف دل را با تو بگویم.از کجا بگویم که از پشت خنجر به سینه دارم واز جای زخمش توان ایستادن ازپا رفته از چه بگویم تاکه کفتارانی گرداگردم چشم دوختن ونفس های من را می شمارند.ناگزیر بی مقدمه بگویم تنها ماندم..... دایی عزیزم شما رفتید تا از خاک واب ناموس این مملکت دفاع کنید رفتید تا پرچم اسلام بپا کنید ولی در غیاب شما چه ها برسر ما امد وجای خالیه شما خالیتر از همیشه شد.دایی عزیزم برای گرفتن 2میلیون وام باید چندتا ضامن جورکنم وچندتا فیش حقوقی وماه ها در انتظاربمانم در مملکتی که بعضی ها میلیاردی وام می گیرند وچند روز نوبتشان می شود.دایی عزیزم یاد دارم وقتی می گفتن چرا لباس روحانیت بر تن نمی کنید می فرمودید این لباس لیاقت می خواهد امروز چه بی لیقتانی لباس روحانیت را دزدیدن وبر تن می کنند دایی عزیزم کاش بودی ومی دیدی.یادم امد که به من گفتی پرچم اسلام بر زمین نگذارم و نگذاشتم ولی پاهایم توان ایستادن دگر ندارندوچشمم سو ندارد وتار شده عالم برایم.از هر کجایی که ما شروع کردیم صد کجا لنگید وچه حرفهایی شنیدیم و چه چیزهایی که ندیدیم .دویدیم وبه جایی نرسیدیم.ودنبال پاسپورتیم که دیگر نبینیم ونشنویم وبریم وخود را در جاده روزگار گم کنیم.دایی عزیزم کسانی به ما فخر می فروشند که با پول وحق ما سوار بر ماشینهایی دهها میلیونی می شوند وبیت المال را بیت الحال کرده اند.پیش پای مصلحت اسلام را گردن زده اند.اه دایی عزیزم این بغض دردناک است واین سینه پر از اه اگر ازان نزدیکیها فرشته مرگ را دیدی سفارش ما راهم بکن تا قبل از انکه از این ملک خارج شوم وتن به خاری دهم یا بمانم وتن به افسوس دهم وبسوزم.دایی عزیزم آنوقت که هم قطارانت خودشان را روی میم ها می انداختن تا با دشمن خارجی مبارزه کنندوراه سپاه عشق را باز کنند وخونشان را هدیه به اسایش این ملت کنند من خواب این کابوس رانمی دیدم که عده ای بر پشت میزهای راند ودروغ تکیه زنند وبرای استخدام رشوه گیرند وباند بازی کنند ومن را سرگردان کنند.حقها را مثل آب خوردنی بنوشند تا جیبهای گشادشان را پر کنند.دایی عزیزم وقتی گازهای سمی گلوی هم قطارانت را پاره می کرد از شدت سرفه من این کابوس ها رانمی دیدم که امروز در دادگاههای این ملک پرونده شکایت من را گم کنند حقم را زیر پا گذارند.دایی عزیزم از کجا بگویم که هرچه گویم اندکی در این دریا بیش نیست وسیل چشمانم پشت سد غرور بی قراری می کندوصورت خود را با سیلی سرخ کنم تا دشمنانم متوجه از پا افتانم نشوند.تا کی نگویم واین استخوان توی گلویم را به بیرون نریزم .کاش بودید اگر بودید این چنین نبود بر سر ما این مصیبتها نبود.دایی عزیزم دم از مولا می زنند ولی در کاخهای خود مثل پرنسها زندگی می کنند من دگر چه بگویم که بر پشت خنجرها در سینه دارم کاش بودید وما را تنها نمی گذاشتید جای خالی شما خالی ماند.امروز دگر از ان حال وهوا خبری نیست جوانان بخاطر اقتصاد جیبشان دیرتر ازدواج می کنند وفساد بیداد می کند فقط کوران هستن که چشمهایشان نمی بیند.دگر از خیلی حرفها خبری نیست وشرکت های خصوصی بنا شدن که صبح تا شب چون برده از ما کار می کشند ونا چیز حقوقی می دهند تااینده روشن خواب شود.فقط زنجیر بر پا نزدن وگرنه همه کار کردن .وحرص وطمع بعضی ها تمومی ندارد.دگر از رجایی ها خبری نیست.وبزر تفرقه ریخته شده واین قارچ سمی رشد نموده گروهی می زنند وگروهی در عاشورا پای کوبی می کنند وای مصیبتا چه امده بر سر ما دین زدگی تا کجا پیش رفته این دیشهای ماهواره ای نیستن که این مصیبتها را بر سر ما اوردن این منافقین هستن که مردم را از دین بیرون کردن همانانی که بر کاخ ثروت نشستن وسر در برف کردن وخیال می کنند دیده نمی شوند.کاش اینجا بودید ومی دید امروز ما را.که کاخ نشینان برگشتن ولباس خویش فقط عوض کردن.ونه تنها موی فقیران را گرفتن بلکه در شرکتهای خود انها را به بردگی بردن .وای در این شلوغی چه خبرهایی می ایدازایتالیا .این روزها از کدام تهاجم فرهنگی می گویید اگر اسلام را شما به کل رعایت می کردید وبا مصلحتهای خود ان را سر نمی زدید کدام فرهنگ می توانست اسلام را از این مردم دور کند دایی عزیزم فقط حرف می زنندوراه شما رادرپیش نگرفتن وما را مسخره خویش کردن وهمین.کاش رجایی بود کاش با هنر بود کاش عده ای نبودن کاش شما بودید.وما در این تنگنا تنها نبودیم.قانونی که با پول خرید وفروش می شود وشاه دزدانی که سالهاست حتی از بیان اسمشان می ترسند ایا این انقلاب ما بود ایا این جواب خونهای ریخته بود ایا در اسلام همچنین مصلحتی بود یا مولای من چنین حکومت کردپس چه بود؟دایی عزیزم وقتی هم قطارانت در جنگی نابرابر تیکه تیکه می شدند مصلحت نبود که جان خود مقدم دارند ودست به فرار بزنند.کاش بودید ومی دید که حتی یک ازدواجم .....با این اوضا واحوال سنت پیغمبرم از ما دریغ شد.ما را به ناچار به گناه کشیدن خودمان دنبال گناه نبودیم.ما از دشمن خارجی ترسی ز سینه نداشتیم بلکه دشمن داخلی خنجر به پشت ما زد وما را از پا در اورد.دایی عزیزم خوشبحالت که نیستی واین روزهای شوم را نمی بینی روزهایی که در ان امیدی نیست وعدالتی که مشت خالیست.خوشا بحالتان که پرکشیدید که امروز حق و باطل را نمی شود تشخیص داد وهزاران بازی بر سر ما ریخته اندو ما را در دام دنیا انداخته اند.هر چه گویم از دست منافق است وهرچه بگویم کم است خوشبحالتان ای مردان خداکه رفتید سبک بال بر اسمان.
Design By : Pichak |